سامیهسامیه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
سامیناسامینا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه سن داره

سامیه و سامینا

ناناز دوست دارم

دختر گلم سلام .این چند روز مامان امتحان داره فرصت هیچکاری نداره وتو کوچولو  اجازه نمیدی که مامان درس بخونه چند دقیقه ای یکبار دست مامان ومیگیری میبری داخل اتاقت  ویک عروسک بر میداری خسته میشی یکی دیگه میخوای .با عروسکهایت  مامان بازی میکنی لالایی براشون میخونی  واز منم میخوای اینکار وبکنم دخترم تمام اعضای صورت ودست وپاهاشو از ده ماهگی یاد گرفته ونشان میدهدخیلی سریع چیزی رو یاد میگیرد وباید من وبابای خیلی مواظب رفتارمون باشیم . دخترم تمام زندگیم هر گاه نگاه به چشمان معصومت میکنم غرق در شادی میشوم واز خدای مهربان برایت ارزوی سلامتی وعاقبت بخیرشدن میخواهم وبدان که با تمام وجود دوستت دارم ومی پرستمت. ...
25 آذر 1392

نانا مامانشو کلافه کرده

سلام دختر نانازم .می خواهم ازتو دخترگلم شکایت کنم.آخه با کارات مامانو کلافه کردی.چند روزپیش همراه بابای رفتیم وچندتا کتاب داستان برات خریدیم .از روزی که این کتابها روبرات خریدیم هر روز کتاباتو میاری وسط تا مامان باید کنارت بشینه وبرای  نانا توضیح بده . وهر کتاب ویا مجله ای که میبینی تصویر داره میاری ومامان باید  ساعتها بشینه وشکلهاشو  توضیح بده مامان دیگه فرصت هیچکاری نداره بخصوص این چند روز که امتحان دارم  باید بخونم البته پکیج صد آفرین هم برات خریدیم وشکلهای که برات نشون دادم خیلی خوب میتونی تشخیص بدی. دختر نازنینم یک کار اشتباهی هم میکنی واو اینکه مداد به دست میگیری ودیوارها رو خط خطی میکنی . وقتی از نازنین دخت...
16 آذر 1392

شیرین کاری های دختر

عشق مامان وبابا هر موقع از بازی کردن خسته میشه عروسکهاشو میاره واز من میخواد که باهم بازی کنیم ومن هم میشم هم سن وسال دخترم وبا او بازی میکنم عروسکهاشو ردیف میچینم واتل متل توتوله رو براش میخونم .کمک مامان جارو دستی روی فرش میکشه وهر موقع میبینه که من دارم تکه میکشم روی وسایل خانه او هم شروع میکنه به تکه کشیدن.والان هر چیزی که بهش بگم بگو میگه. وقتی به دخترم میگم گربه چی میگه او هم یاد گرفته ومیگه میومیو  ویگم به به ای چی میگه جواب میده به به. درضمن دختر کوچولوی من هر موقع باباش از سر کار میاد میره بغل بابای واز من میخواد که دنبلشون بدوم وانها روبگیرم دخترم من وبابای عاشقت هستیم ودوست داریم وخدا راشاکریم که دختر نازنین وسالمی برایما...
12 آذر 1392

خریدن کفش

دیروز رفتیم برای دختر گلم کفش خریدیم.دختر گلم ذوق کرده بود ومن هم خوشحال بودم .واز اینکه دخترم راه افتاده بود خوشحال بودم. بابای هم دست دخترش وگرفته بود وباهم در خیابان قدم میزدند.دخترم با نوشتن این مطلب می خواهم بدانی که چه روزی اولین کفش زندگیت را خریدی عاشقانه دوستت دارم ...
3 آذر 1392
1